خانه ای که من در آن بزرگ شدم مثل یک دانشکده ی تاریخ بود

رادیو راه ابریشم

00:00
[metaslider id="8455"]
Mojib Mehrdad

خانه ای که من در آن بزرگ شدم مثل یک دانشکده ی تاریخ بود

Mojib Mehrdad

Mojib Mehrdad

مجیب مهرداد : سلام بر شما و سلام ویژه بر  شنوندگان برنامه های شما

 

.درقدم اول از خودتان بگویید، از روند زندگی تان ، از سیر و سلوک شعری و علایق وسلیقه‌های ادبی‌تان

من مجیب مهرداد نام دارم و از ولایت بدخشان استم ازیکی از دورافتاده ترین روستاهای جهان، بین ولسوالی ما و مرکز ولایت یک زمانی یک ماه  راه پیاده روی بود که اکنون این یک ماه راه از طریق سرکهایی که مردم ساخته اند به سه یا چهار روز راه با موتر تبدیل شده است. من در سن ده سالگی کابل آمدم .درس خواندم واز لیسه ی حبیبیه فارغ شدم. به عنوان اول نمره از دانشگاه کابل در رشته ی ادبیات فارغ شدم و در دانشگاه البیرونی کاپیسا چهار سال به عنوان استاد ادبیات تدریس کردم و فعلن سخنگوی وزارت معارف استم. خانواده ی خواهرم یک خانواده ی روشنفکر بودند و مربوط به جریانهای سیاسی گذشته ی افغانستان یک کتابخانه ی بزرگ داشتند که در آن کتابخانه تمام اعضای خانواده تاریخ افغانستان ، فلسفه و ادبیات میخواندند .من هم در آنجا کم کم با ادبیات ، فلسفه و تاریخ افغانستان آشنا شدم . خانه ای که من در آن  بزرگ شدم مثل یک دانشکده ی تاریخ بود همه ی اعضای خانواده تاریخ را میفهمیدند و با جدیت تاریخ میخواندند. در صنف یازده من اکثر تاریخ های معتبر افغانستان را خوانده بودم و معلومات کافی در این زمینه داشتم. بعد از صنف یازده شروع کردم به شعر نوشتن ، اول غزل و شعر نیمایی مینوشتم. وقتی وارد دانشکده ی ادبیات شدم و زبان انگلیسی آموختم، با شعر جهان آشنایی پیدا کردم و بیش از دیگران شعر جهان را مطالعه میکردم.

 در سفری که به تهران داشتم  تعداد زیادی کتاب ترجمه از میدان انقلاب تهران و کتابفروشی ها خریدم ، به کابل آوردم و دقیق خواندم.این سبب شد که شعر من رشد کند و نسبت به شعر دیگران متفاوت باشد طوری که به کتابهای اول من برچسب ترجمه زده گی میزدند در حالیکه این دقیق نبود.

 زیبایی شناسی شعر با اشعاری که داخل افغانستان تولید میشود کاملن فرق دارد.کتاب ماهیان از رگهای ما گریخته اند تحت تاثیر علاقه ی شدید من به لورکا بود تقریبآ تمام آثاری که از این شاعر ترجمه شده را من خوانده ام. بعد از آن شاعران زیادی بودند که اشعارشان را خواندم. شعر فرانسه را خواندم. شعر آمریکا را خواندم و این سبب شد که من شعری بنویسم که امروز مخاطبان بین المللی دارد.اشعار من  به زبانهای عربی، دانمارکی،انگلیسی و نپالی ترجمه شده است.

تا به امروز از آثار  من چهار مجموعه به چاپ رسیده و دو مجموعه هم آماده ی چاپ دارم. کتاب دیگری که نشر شده  مجموعه مقالاتی است که درباره ی شعر تاجیکستان نوشته ام و مقالات فراوانی هم  در زمینه ی ادبیات ، شعر زنان و در زمینه های تاریخی و مسایل هویتی نوشته ام که در روزنامه های افغانستان و سایت های مختلف نشر شده است.این فشرده ای از زندگی و کار ادبی من بود.

 

به عنوان شاعری که ارادتی تام به شعر نو دارد ازاین قالب و گونه‌های امروزش بگویید.

شعر آزاد در زبان فارسی یک حوزه ی بسیار گسترده است . شعر آزاد در زبان فارسی  با نیما آغاز میشود و بعد از نیما شاگردانش مثل شاملو، سپهری ، اخوان و فروغ .هر کدام یک راه تازه ای را با استفاده از تحولات نیما به وجود آوردند و بعد از آنها هم در دهه ی هفتاد جریانهای مختلفی در ایران به وجود آمد. متاسفانه در افغانستان جریان نقد ادبی ، جریان ترجمه ی آثار ، آنگونه که در ایران هست وجود ندارد. به همین دلیل ما در افغانستان با سبک های فردی روبرو هستیم ما یک جریانی مشخص شعری در افغانستان نداریم .

ما شاعرانی داشتیم ولی هیچ کدام از این شاعران مروج یک جریان شعری در افغانستان نبودند به همین خاطر ما شاعران افغانستان که در دهه ی هشتاد وارد عرصه ی ادبیات افغانستان شدیم بیشتر تحت تاثیر جریان های ایران بودیم به طور مثال خودم تحت تاثیر اشعار شاعران خارجی بودم که میخواندم و شعر من هیچگاه نه به شعر شاملو شباهت داشت و نه به فروغ .فقط در کتاب مخاتب از جریان آوانگارد در ایران تاثیر گرفتم چون نمونه های شعری و نقدهای ادبی را در این زمینه خوانده بودم ولی زود از این تجربه های زبانی کناره گیری کردم و امروز بیشترمن به دنبال فضاهای خاص خودم هستم . باور من این است که در کشوری مانند افغانستان که سرشار از مضمون و سوژه برای پرداختن است فرصت زیادی وجود دارد که ادبیات ما جهانی شود.

 اگر ما در افغانستان یک مقدار رویکرد خود را به ادبیات جدی تر کنیم .خوشبختانه امروز داستان ما ترجمه شده و در سطح بین المللی مورد توجه قرار گرفته است. داستانهایی از عتیق رحیمی ، محمد حسین محمدی ، آصف سلطان زاده به زبانهای مختلف ترجمه شده است و شماری از شاعران ما چون استاد پرتو نادری که اشعارش از مسایل اجتماعی افغانستان روایت می کند  برای جامعه ی انگلیسی زبان شناخته شده است.

 متاسفانه در نسل ما کمتر شاعری اشعارش ترجمه شده است ولی ما تلاش داریم که شعری که در دهه ی هشتاد توسط جوان ها سروده شده  ترجمه کنیم. تا اینکه شعرمان  روایتگر مسایل اجتماعی افغانستان باشد. در زمینه ی مسایل زنان ، وضعیت اجتماعی ، سیاسی و درباره ی فقر و جنگ خوشبختانه آثار ادبی خوبی توسط نسل جوان تولید شده است که میتواند در کنار روایتهای  ژورنالیستی، جهان را با یک روایت ادبی از مسایل افغانستان آشنا کند.

اشعار مرا ترجمانهای ایرانی ترجمه می کنند و خود من هم تلاش دارم که آثار شماری از شاعران افغانستان را ترجمه کنم. قصد دارم با یک شاعر عراقی روی یک پروژه ی مشترک کار  کنم . در مرحله ی ابتدایی کار هستیم تا ببینیم چه وقت میتوانیم ترجمه ی شعر شاعران افغانستان و عراق را به زبان انگلیسی  آغاز کنیم.

 

بحران مخاطب را چگونه تعریف و ارزیابی می‌کنید؟ چنین معضلی وجود حقیقی دارد؟

شعری که ما تولید می کنیم شعر نخبه گراست.در حوزه ی زبان فارسی همیشه قالبهای نو و معاصر در حاشیه مانده اند و به اندازه ی غزل اقبال جذب مخاطب را نداشته اند.غزل مردم را به سمت شعر می کشاند مانند شعر سمیع حامد و قهار عاصی که هنوز هم پر خواننده است.در قالبهای آزاد نه تنها مخاطب عام محدود است بلکه  در حوزه ی ادبی هم مخاطبان ما بسیار انگشت شمار استند.متاسفانه کسانی که بتوانند کارهای نسل نو را تحلیل کنند کم اند و این بر میگردد به عقب ماندگی فرهنگی جامعه ی ما.

 ما در جامعه ای زندگی می کنیم که فقط  سی و هشت درصد مردم با سواد اند و از این سی و هشت درصد هم چند درصد کم سواد داریم. درصد بسیار کمی از جامعه ی افغانستان میتواند با آثار ادبی ارتباط برقرار کند.باید منتظر بمانیم تا جامعه ی ما از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سطحی قرار بگیرد که به شمار مخاطبان ادبیات افزوده شود. تا آن وقت راه درازی در پیش داریم اما شعری که ما تولید می کنیم خوشبختانه از طریق رسانه های اجتماعی در پهنه ی زبان فارسی مخاطب دارد. امروز شعر افغانستان در تاجیکستان و ایران جدی گرفته میشود و یک فضای بزرگی در اختیار شعر افغانستان است که محدودیت مخاطب را در درون مرزهای افغانستان تا حدودی جبران میکند و ما نگران نداشتن مخاطب نیستیم.

 

خویشاندی‌های شعر، داستان و تاریخ و شکست مرز بین ژانرها؟

اساسا ادبیات یک پدیده ی بین ژانری است.رمان هایی که در افغانستان نوشته میشود اکثرآ با مسایل اجتماعی افغانستان رابطه ی بسیار تنگاتنگ دارند.ما رمانهایی تولید کرده ایم که از تاریخ افغانستان روایت می کنند و یک روایت ادبی از تاریخ در دسترس همگان قرار میدهند.طبیعی است که امروز شعر، داستان، نمایشنامه و سینمای ما با تاریخ افغانستان در هم آمیخته است و مخاطب جهانی دارند.

ادبیات نمیتواند در خلآ تولید شود و پیوند ناگسستنی با اجتماع و مسائل اجتماعی دارد و اگر مخاطبی هم در سطح بین المللی دارد به خاطر این است که بازتاب دهنده ی درد های مردم افغانستان است. روایت های تاریخی  در شعر و داستان و سینما بازتاب دارند.ادبیات یک هنر بین ژانری است و امروز ادبیات ما از امکانات سینما استفاده می کند. به طور مثال در داستان سنگ صبور نوشته ی عتیق رحیمی  تاثیر سینما را  بر ساختار روایی داستان احساس می کنید.تکنیک های سینمایی توانسته از لحاظ فرم به غنامندی  ادبیات ما کمک کند. امروز ادبیات ما به لحاظ فرم متنوع است ولی این کافی نیست. باید در این حوزه کار شود تا ادبیات افغانستان در سطح منطقه و جهان خود را تثبیت کند و این امکان پذیر نیست  مگر با کار جدی و پشتکار. باید روی یک جریان نقد ادبی جدی کار کنیم .خوشبختانه بعد از سقوط طالبان جوانان ما در این عرصه گامهایی برداشته اند ولی ما نیاز به کار بیشتر داریم.

با بازی‌های روشنفکری چه می‌کنید؟

من فکر می کنم ادبیات ما بخشی از فعالیت های روشنفکری بوده است. در تاریخ معاصر افغانستان وقتی شما از جنبش مشروطه تا به حال را مطالعه کنید.می بینید که  تمام مشروطه خواهان ما شاعر بودند. در زمان امیر حبیب الله و امان الله خان  تحول ادبی و فرهنگی را مشروطه خواهان به وجود آوردند.برای اولین بار با مضامین جدید در قالبهای کلاسیک و نثر شاعرانه و ژانرهای جدید ادبی و داستان نویسی در زمان مشروطه خواهان اول و دوم روبرو میشوید.

 به طور مثال معین الدین انیس، محمود طرزی، لودین وچهره های دیگری در این دوره ادبیات افغانستان را متحول کردند. در دهه ی چهل  رهبران تمام جریانهای سیاسی یا شاعر بودند یا پیوند عمیقی با فرهنگ داشتند.میرمحمد ترکی داستان نویس بود.مورخی مانند غبار شاعر است.محمد طاهر بدخشی  به عرفان و فرهنگ و ادبیات پیوند نزدیک داشت. و همچنین درتحولات زبان پشتو هم اگر جستجو کنیم  می بینیم که اکثر کسانی که بر جریانهای سیاسی دخیل بوده اند شاعران و نویسندگان بوده اند. شاید در افغانستان میان فعالیت های روشنفکری و ادبیات پیوندی باشد که در کشورهای دیگر کمتر است. جریانهای روشنفکری ما با ادبیات و فرهنگ در آمیخته بودند و تا هنوز هم همین گونه است.

شعر در واقع صدای اعتراض مدنی ماست و امروز هر حادثه ای که در افغانستان رخ میدهد دهها شعر در مورد  آن  تولید میشود. مظلومیت مردم افغانستان و رنج های جنگ و تبعیض از طریق شعر و داستان بازتاب پیدا می کند. ما نمیتوانیم مرزی بین فعالیت روشنفکری و ادبی در افغانستان قائل شویم.در حقیقت این دو جریان در تاریخ افغانستان به موازات هم حرکت کرده اند و امروز هم شرایط به همین گونه است.جریان ادبی افغانستان بخشی از جریان روشنفکری افغانستان است.

 

 لذت هنری چه حسی در شما برمی‌انگیزد و از آن چه تصویر واژگانی برای شنوندگان این گفتگو ارائه می‌کنید؟

یکی از هدفهای اساسی هنر انتقال لذت است. بحثی که از قرن نوزده در اروپا  با ویکتور هوگو آغاز شد بحث لذت هنری است مکتبی که طرفدار هنر برای هنر است مقصد و کارکرد اصلی هنر را التذاذ ادبی میداند و در کنار این شعر وظیفه ی روشنگرانه ی خود را هم دارد.بسیار دشوار است که بین شعر به عنوان یک رسانه ی اجتماعی و شعر به عنوان یک پدیده ای که التذاذ هنری از آن حاصل میشود تفکیک قائل شویم.

شعر در عین زمان که میتواند محتوای اجتماعی وانتقادی داشته باشد میتواند التذاذ هنری هم خلق کند.بزرگترین شاعران ما در حوزه ی زبان فارسی  شاعران اجتماعی بوده اند.شاعری مثل حافظ داریم که یک شاعر اجتماعی است و در عین زمان شعر اش نمونه ی کاملی از زیبایی ادبی هم هست. با اینکه ارزشهای زیبایی شناسی خود را حفظ کرده  توانسته به عنوان یک رسانه ی اجتماعی عمل کند. امروز هم شرایط به همین گونه است که میان فرم و محتوا نمیتوانیم تفکیک قائل شویم و طبیعی است که  شعر علاوه بر کار رسانه ای ، لذت هنری را هم انتقال میدهد.

به صادق محمد شاعر عراقی

…………………………………

از کابل
تا بغداد
تا دمشق
مردگانی که
از آبله های بیشمار پاهایشان مرده اند
مردگانی که در گریز
از صدای قلب کودکان شان مرده اند

قله های هندوکش
شعله های جنگ را لمس کردند
دجله و فرات
دیگ های جوشان اند
و در بلندی های جولان
بال و پر فرشته ها سوخته است

صادق!
قلب من از فولاد است
وقتی کودک شیرخوار
پستان مادرش را می گزد که زنده شود
وقتی زنان
بارهای شکم شان را
از بیابان های سوزان عبور می دهند
و سگ های خانگی
رد خون صاحبان شان را در کوچه ها دنبال می کنند

وطن ما نسیم گوارا دارد
اما نسل های پیهم سردی اش را
در لرزش پرچم های سر گور حس کرده اند
تاکستان های انگور دارد
اما آنجا
اشباح در گشت و گذار اند

در کابل
آخر هفته ها
مردگان
زنده گان را به گورستان می برند
و تماشای مرسل های سفید سر راه
همه را به گریه می آورد
و عطر گل سنجد
همه را به گریه می آورد
وقتی بوی زخم های عزاداران در هوا پراکنده است

من مثل تو شعله های بزرگ را
در چشم های خواهرم دیده ام
و برای شنیدن آخرین تپش های قلب برادرم
به بیمارستان های زیادی
سر زده ام

ما شاهد بودیم
که کودکان فلزی را
از زیر آوارهای حلب
بیرون کشیدند
و اشک چی زود
در چشم جهانیان بند آمد

صادق ما دیدیم که چگونه!
کودکان کابل و بغداد و دمشق را
در سواحل مدیترانه
بر قایق های کاغذی سوار کردند
صادق!
مردمان ما و شما امشب
در کف اقیانوس در کنار هم خوابیده اند
و به نور کمرنگ ستاره ها می نگرند

مجیب مهرداد

Have your say